نویسنده: محمد تقی دانش پژوه




 

فارابی و سیاست

او بیشتر به جامعه شناسی سیاسی می پرداخته است؛ انگیزه ی او را می توان دو چیز دانست: یکی، شیفتگی و عشق به افلاطون که وی سخنان او را در افلاطونیات و تلخیص النوامیس گزین کرده است، همچنین عنایتی که او به آثار اخلاقی و سیاسی ارسطو داشته است؛ دوم، آشوب ها و آشفتگی هایی که و در اجتماع اسلامی می دیده یا می شنیده است. این بود که می خواست شالوده ی مدینه ی فاضله را بریزد و جهانی را از گزند دستگاه های فرمانروایی زمان خود برهاند. او در رساله السیاسه (ص 328، جاویدان خرد) گویا به همین گونه دقت و بررسی تاریخی و اجتماعی است که اشارت کرده است.
مبادی آراء المدینه الفاضله و السیاسه المدنیه و تحصیل السعاده و التنبیه علی سبیل السعاده او بهترین نمونه است. برای پی بردن به اندیشه ی سیاسی او؛ و از اینها پیداست که او از دو فلسفه ی افلاطونی و ارسطاطالیسی بهره برده و از فقه و کلام اسلامی هم متأثر است و ذوق شیعی نیز دارد (گفتار علی عبدالواحد وافی و عبدالمجید مزیان، دراسات فلسفیه یا یادنامه ی ابراهیم مدکور، چاپ 1974، ص 97 و 109).

فارابی و دین شناسی

فارابی و پس از او ابن سینا مانند فیلسوفان دیگر از حکمت شرایع و عبادات در کتب خود یاد کرده اند. این مطلب را برخی از دانشمندان شیعی مانند شهید دوم و فیلسوف سبزواری و دیگران نیز دنبال کرده اند. کتاب المله فارابی بیشتر درباره دین است و در آن از رهگذر عقل درستی دین آشکار می گردد. از این رو است که آن را کتاب دین خوانده است (دراسات فلسفیه یا یادنامه ی مدکور، ص 65).

فارابی و تشیع

او در کتاب المله (ص 44) می نویسد: فان الرئیس الاول الفاضل انما تکون مهنته ملکیه مقرونه بوحی من الله الیه و انما یقدر الافعال و الآراء التی فی المله الفاضله بالوحی و ذلک باحد وجهین او بکلهیما، احمدهما ان توحی الیه هذه کلها مقدره و الثانی ان یقدرها هو بالقوه التی استفادها هو عن الوحی و الموحی تعالی حتی تکشفت له بها الشرایط التی بها الآراء و الافعال الفاضله، او یکون بعضها بالوجه الاول و بعضها بالوجه الثانی.
در تحصیل السعاده می گوید: «فتبین ان معنی الفیلسوف و الرئیس و الملک و واضع النوامیس و الامام کله واحد... (ص 44) فالملک و الامام هو بماهیته و صناعته ملک و امام، سواء وجد من یقبل منه او لم یوجد، اطیع اولم یطع، وجد قوما یعاونونه علی غرضه او لم یجد (ص 46).
فارابی در السیاسه المدنیه می گوید: «فلاجل ما قیل فی اختلاف الفطر فی اشخاص الانسان فلیس فی فطره کل انسان ان یعلم من تلقاء نفسه السعاده و لا الاشیاء التی ینبغی ان یعملها بل یحتاج فی ذلک الی معلم یرشد... و من کانت له قوه علی ان یرشد غیره الی شیء ما و یحمله علیه او یستعمله فیه فهو رئیس فی ذلک الشیء علی الذی لیس یمکنه ان یفعل ذلک الشیء من تلقاء نفسه و لکن کان اذا ارشد الیه و علمه فعله... فالرئیس الاول علی الاطلاق هو الذی لایحتاج و لا فی شیء اصلا ان یراسه بل یکون قد حصلت له العلوم و المعارف بالفعل و لا تکون له به حاجه فی شیء الی انسان یرشده... و هذا الانسان هو الملک فی الحقیقه عند القدماء و هو الذی ینبغی ان یقال فیه انه یوحی الیه فان الانسان انما یوحی الیه اذا بلغ هذه الرتبه و ذلک اذا لم یبق بینه و بین العقل الفعال واسطه... و الناس الذین یدبرون برئاسه هذا الرئیس هم الناس الفاضلون و الاخیار و السعداء فان کانوا امه فتلک هی الامه الفاضله و... المسکن الذی یجمع جمیع من تحت هذه الریاسه هو المدینه الفاضله (ص 78-80 چاپ نجار).
ابن تیمیه در نقض المنطق (ث 84) چنین می نویسد: فالفارابی یقول: «ان خاصه النبوه جوده تخییل الامور المعقوله فی الصور المحسوسه» او نحو هذه العباره. او به این گونه «تخییل»در الرد علی المنطقیین (281) هم اشارت دارد.
ابن رشد در تلخیص الخطابه گفته است: «رئاسه الاخیار و هی التی تکون افعالها فاضله فقط و هذه تعرف بالامامیه و یقال أنها کانت موجوده فی الفرس الاول فیما حکاه ابونصر».
گروهی از غالیان نیز می گفته اند که «محمد» (ص) در روزگار پیشین به صورت «اکاسره و ملوک» جلوه کرده است (المقالات و الفرق اشعری، ص 56).
آنها گویا به اصل انسان کامل که در فلسفه ی اسکندرانی و عرفان و تصوف جایی داشته می گراییدند و مراد آنها از «محمد» مانند «الحقیقه المحمدیه» که عارفان یاد می کنند شخص معین نیست؛ بلکه از آن، درجه ی کمال وجودی خاصی را می خواهند.
این است که فارابی هم درباره ی فرمانروای کشور هم چنین چیزی گفته و در مدبر مدینه صفاتی قائل شده که گروهی شیعی برای پیامبر و امام گفته اند.
فارابی در مبادی آراء المدینه الفاضله (ص 105 و 106) همچنین در تحصیل السعاده (ص 44) دوازده خصلت برای رئیس و امام و رهبر کشور برمی شمرد از آن شرایطی که افلاطون در کتاب سیاست خود یاد کرده است، و در آراء می گوید: «لا یوجد من فطر علی هذه الفطره الا الواحد بعد الواحد و الاقل من الناس».
او در السیاسه المدنیه (ص 79) هم درباره ی «فِطَر» سخنی دارد.
در احصاء العللوم فصل پنجم چاپ شده در کتاب المله (ص 72) می نویسد که «ان یکون توالیهم من غیر انقطاع و الانفصال».
او در تخلیص النوامیس (ص 35، چاپ لندن و ص 74 چاپ تهران) از گفته ی افلاطون چنین می نویسد: «یجب علی صاحب الناموس ان یوجب علی اهل تلک المدینه حفظ تلک الاقاویل و درسها و یجعل ذلک من اهم احکام ناموسه... ان کل واحد منهم (اصحاب النوامیس) لاینبغی ان ینکر شیئاً مما اتی به صاحب الناموس الذی کان قبله فاذا دعته ضروره الی تغییر شیء من احکام النوامیس المتقدمه فلیبین تبدیل اهل تلک المدن ما قد اتت به اصحاب نوامیسها و تحریفهم ذلک عن سنتها و رسمها ثم بعد ذلک یشرع فی الابدال... صاحب الناموس متی صرح باتیان واحد آخر من بعده شغل خواطر اهل المدینه و خصوصاً غیر المتحنکین و قلوبهم بالانتظار و دعاهم ذلک الی قله الرغبه فی التمسک بما یأتیهم هو به. ثم انه یبین انه ینبغی له ان یحذر کل الحذر من الدعوی بانه لایکون بعده البته بوجه من الوجوه صاحب ناموس، فان ذلک لوشاع منه ثم رأی الناس ظهور غیره بعده علی مر الزمان صار ذلک داعیه لهم الی رفض جمیع النوامیس ناموسه و ناموس من کان قبله و ناموس من جاء بعده و تکذیبها و اطراحها بل یجب ان یجری معهم بین الانکار و الاقرار طریقا وسطا مثل این یصرح بظهور ناصرله و لناموسه عند دروس هذا الاحکام و السنن و علی طول الزمان و فساد الناس.»
او در کتاب المله (ص 46) می نویسد: «و اما الافعال فاولها الافعال و الاقاویل التی یعظم الله بها و یمجد ثم التی یعظم بها الروحانیون و الملائکه ثم التی یعظم بها الانبیاء و الملوک الافاضل و الرؤساء الابرار و ائمه الهدی الذین کانوا فیما سلف ثم التی یخس بها الملوک و الاراذل و رؤساء الفجار و ائمه الضلال ممن سلف و تقبح به امورهم، ثم التی یعظم بها فی الزمان من الملوک الافاضل و الرؤساء الابرار و ائمه الهدی و یخس من فی الزمان من اضدادهم.»
او در تلخیص النوامیس (ص 75) هم از دعاء و «تعظیم الالهه و تجدید ذکرهم» و در مبادی آراء اهل المدینه الفاضله (ص 35) از خشوع یاد کرده است.
تفسیر فلسفی ای که فارابی از وحی می کند نزد میرمحمد باقر داماد استرآبادی و ملاصدرای شیرازی و فیلسوفان دیگر سده ی یازدهم هم پذیرفته شده و مخالف آن فقهاء بوده اند، چنان که مجلسی در کتاب السماء و العالم (مجلد 14) بحارالانوار باب حقیقه الملائکه و صفاتهم و شؤونهم و اطوارهم (ص 201) عبارت داماد را نقل می کند و بر آن به روش مذهبی خویش می تازد.
فارابی را گویا نتوان گفت که گرایشی به روش باطنی اسماعیلی داشته است؛ چه فلسفه ی او را با فلسفه ی نسفی و سجستانی و حمیدالدین کرمانی مانندگی نیست، چنان که آن را با فلسفه ی ابوالحسن احمد طبری ترنجی در المعالجات البقراطیه و استاد بزرگ ابوالفرج ابن هند و علی بن الحسین بن هندوی قمی طبرستانی استرآبادی (در گذشته ی 420) (1) در مفاتح الطب مانند ندیدم.
پس فارابی در این عبارات به چند قاعده ی شیعی اشارت کرده است:
1. عصمت که در آیین شیعی امامی و فاطمی می بینیم (معانی الاخبار، باب 64، ص 132).
2. اصل تعلیم و قاعده ی تسلیم که در سخنان ابن بابویه (علل الشرایع، ج 1، باب 152، ص 883، معانی الاخبار، باب 35 و 64، ص 100 و 132) و فصول حسن صباح می بینیم. صفار قمی هم به تسلیم و ایمان اشارت کرده است (بصائر الدّرجات جزو 1، باب 5 و جزو 10 باب 20 و 21). (2)
3. تصدیق پیامبران پیشین و اینکه آمدن پیامبر تازه برای این است که دین آنان را پیروان تحریف کرده اند، نه اینکه دین آنان ناقص باشد؛ و بنای اسلام بر همین است.
4. اینکه امام خانه نشین، که کسی از او پیروی نمی کند، از امامت نمی افتد و برخلاف گفته ی زیدیان قیام به سیف لازم نیست چنان که در السیاسه المدنیه (ص 80) از «افاضل غرباء» یاد می کند. در بصائر صفار (12:10) هم از امام صامت و ناطق و در علل الشرایع (ج 1 باب 153 ص 186) از حجت ظاهر یا خائف مغمور و باطن یاد شده است.
5. امید به آشکار شدن کسی که پس از تباهکار شدن مردم و گذشت روزگاری دراز، احکام و سنن دیرینه را زنده کند و به خداوند ناموس یاری دهد.
این رأی، نزدیک به همان غیبت و انتظار فرج است که در آیین شیعی امامی هست (کتاب الغیبه ابن بابویه و نعمانی و طوسی).
6. امام و پیامبر و فیلسوف و پادشاه، یکی است؛ و او شرایطی برای آن می آورد که بسیار نزدیک به سخنان شیعیان سبعی و اثنا عشری است. آنچه را فارابی راجع به امام و پیامبر و فیلسوف و پادشاه گفته از پاره ای از روایات امامیه منحصراً درباره ی مقام امام فهمیده می شود و البته که مقام پیغمبر در نظر شیعه برتر از امام است و وحی مخصوص اوست و اما فیلسوف و پادشاه به هیچ وجه همپایه ی امام نیستند. در کتاب الحجه کافی کلینی درباره ی حجت «الانبیاء و الصفوه، الآمرون و الناهون، الحکماء المؤدبون بالحکمه، مؤیدون من عندالحکیم العلیم بالحکمه فی کل دهر و زمان» آمده است (168:1)؛ همچنین در آن آمده است: «الائمه هم الهداه و خزنه علم الله و منورالقلوب، هم الراسخون فی العلم و المنوسمون، یعلمون جمیع العلوم و محدثون و مفهمون، اهل الشجاعه و الفضیله» (191:1 تا 194 و 212 و 213 و 218 و 255 و 275 و 284) (نیز بصائر صفار جزو 4 تا 7؛ و در باب 3 جزو 2 آمده که امام، حجت و باب و ولی امر خداست).
7. توالی ائمه و بریده نشدن رشته ی امامت که در آیین شیعی از آن به لزوم حجت در هر عصری تعبیر کرده اند. در کتاب الحجه کافی کلینی (178:1) بابی هست در اینکه زمین بی حجت نخواهد بود و در آن آمده است: «ما زالت الارض الا و لله فیها الحجه یعرف الحلال و الحرام و یدعو الناس الی سبیل الله».
در بصائر الدرجات صفار قمی آمده است: «لو بقیت الارض بغیر امام لساخت» (جزو 10 باب 12) نیز علل الشرایع (ج 1 باب 153 ص 187).
این را هم می دانیم که فارابی الموسیقی الکبیر را برای ابوجعفر محمد بن القاسم کرخی جروی وزیر الراضی بالله (322-329) که پس از 340 در گذشته است، نوشته است.
این وزیر و پدر و برادرش را از غالیان و گروه مخمسه (3) خوانده اند که می گفته اند علی و فاطمه و حسن و حسین و محمد (ص) پنج شبح و نور قدیم و دیرینه و پایدارند (معجم البلدان، 253:4).
کرخی از دبیران و کاتبان بوده و نویسنده و مترسلی شیوا که برای وزارت شایسته اش دیده اند و او راست دیوان رسائل و دیوان شعر (الفهرست ابن الندیم، ص 152).
شاید برای اینکه او شیعی بوده است، دستگاه پیروان سنت، این تهمت را بدو بسته اند. (4)
ذوق شیعی،‌ فارابی را به اصل تأویل نزدیک کرد و او همین روش را در الجمع بین الرأیین پیش گرفته و خواسته است میان اندیشه ی افلاطون و ارسطو آشتی دهد و پیداست که از روش تأویل بهره برده است (مقدمه ی نصری نادر بر الجمع، ص 78). این روش آشتی انداختن میان دو گروه مخالف علمی را اسکندرانی های پیشین پیش گرفته بودند و فارابی بایستی از آنان پیروی کرده باشد، درست برخلاف جالینوس که در آراء بقراط و افلاطون کوشیده است خلاف میان ارسطو و افلاطون را آشکار بدارد (فهرست حنین، ص 46).
گویا همین ذوق شیعی بود که فارابی و حسن کاتب را مانند عماالدین احمد کاشی به موسیقی واداشته است.

فارابی و موسیقی

نیقوماخوس اسطاغاریایی جهراسینی (گراسینی) الموسیقی الکبیر یا کتاب النغم دارد و مختصر الموسیقی. کندی را هم الکتاب الاعظم فی تألیف اللحون است و المدخل الی علم الموسیقی.
ابوالفرج ابوالعباس احمد بن محمد بن مروان الطیب السرخسی شاگرد کندی و کشته ی در 286 هم الموسیقی الکبیر دارد در دو مقاله، که در زیبایی و ارجمندی مانند آن نساخته اند. از این کتاب اکنون نشانی نیست. در کمال الادب فی الغناء، ده جا از سرخسی یاد شده و شاید اشاره به گفته های او در همین کتاب باشد. همچنین او راست الموسیقی الصغیر و المدخل الی علم الموسیقی (ابن الندیم، 325 و 329)؛ پس فارابی هم بایستی از این کتاب ها بهره برده باشد و هم به کتاب های خود همان نام ها داده است که آنان بدانها داده اند. فارابی گذشته از الموسیقی الکبیر دو کتاب در ایقاع دارد که نسخه ی هر دو آن در دست است همچنین «مداواه الامراض بالانغام».
در الموسیقی الکبیر (ص 103) آمده است: «لانحس بکثیر من ملائمات النغم» و می خواهد برساند که دانشمندانی در سرزمین یونان بوده اند که در هنر موسیقی و خنیاگری دستی نداشته اند؛ ولی از رهگذر علمی در آن سر آمد بوده و کتاب درباره ی آن نوشته اند. گویا همین موجب شده است که گروهی از دانشمندان مسلمان هم موسیقی را از رهگذر علمی مجاز بدانند، نه از رهگذر عملی؛ مانند شیخ بهایی در کشکول و ملامحمد فاضل ایروانی (هنر و مردم، 59:50) چنین فتوایی داده اند.
همچنین قاضی عمادالدین احمد کاشانی شیعی در سده ی هشتم ادوار ارموی را به فارسی برگردانده است. این بود علت روایی نوشتن کتاب در این علم.
راه حلی که شیخ ابواسحاق شیرازی و ماوردی و غزالی و فیض کاشانی در برابر تحریم شرایع از موسیقی پیش گرفته اند گویا نخستین بار اخوان الصفاء (155: 1) پیشنهاد کرده و گفته اند که «و اما عله تحریم الموسیقی فی بعض شرایع الانبیاء علیهم السلام فهو من اجل استعمال الناس علی غیر السبیل التی استعملها الحکماء بل علی سبیل اللهو و اللعب و الترغیب فی شهوات لذات الدنیا و الغرور بامانیها و الاشعار التی تنشد مشاکله لها» (رساله ی یکم قسم ریاضی)؛ پس آنها از رهگذر عملی آن را تجویز کرده اند.
فتوایی که قطب الدین نهروانی مفتی داده است گویا راه حل سوم است که راه عرفانی باشد (هنر و مردم، 76:148).
فارابی در الموسیقی الکبیر یاد می کند از «مملکه العرب» و سغد را از مملکت عرب می داند، در آنجا که از شاهرود و سال 306 که خلیص بن احوض سغدی آن را ساخته است، یاد می کند (ص 116)؛ داستان شاهرود را در اسرار الحکمه لوکری و المعجم شمس قیس رازی (ص 201) می بینیم و بایستی از فارابی گرفته باشند.
الحسن بن احمد بن علی کاتب از دانشمندان سده ی 4 و 5 در کمال الادب فی الغناء چند جا از موسیقی کبیر فارابی آورده و در پایان آن می گوید: «کتب قوم معروفین... منهم الکندی و ثابت بن قره و احمد بن الطیب و ابونصر الفارابی و هؤلاء متفلسفوا اهل هذه الصناعه و من یرجع الیه فیها من المحدثین خاصه و علیهم اکثر اعتمادنا... فاما ما یوجد فیه صناعه الموسیقی کامله فکتاب الکندی و الفارابی و ابن الطیب. فاما الفارابی فذکر انه استکملها فی کتابه الکبیر و انه وقف علی جمیع ما للقدماء و الحدث فیها. و لم نجد احدا استکمل القول فیها و اتمها» (نیز ترجمه ی فرانسوی آن، ص 205).
او باز در موسیقی کبیر از دو کتاب خود کتاب آراء الناظرین فی صناعه الموسیقی العملیه و المدخل یاد می کند (ص 184 و 884 و 1189).
فارابی در الموسیقی الکبیر (ص 137) از کندی به عبارت «الحدث» یاد می کند و در احصاء الایقاعات از سخنان او خرده می گیرد (محسن مهدی در یادنامه ی مدکور).
داستان خنداندن و گریاندن و خواباندن فارابی شنوندگان را با زدن و نوازش گوناگون سازها در رسائل اخوان الصفاء (رساله ی پنجم قسم ریاضی، ج 1، ص 33 و 135، چاپ مصر) مانند آن هست و شاید به داستان فارابی اشارتی باشد، بیهقی و ابن ابی اصیبعه و قزوینی و باکویی و ابن خلکان و ذهبی و خوانساری از آن در سرگذشت فارابی یاد کرده اند و مانا در خود الموسیقی الکبیر (ص 62 و 66 و 73 و 1171 و 1178) هم بدان اشارتی شده است، درست مانند ابن سینا و داستان عشق و نبض عاشق و داستان مرد مالیخولیایی که در قانون (72:2 و 67) اشارت گونه ای بدان هست (فرهنگ ایران زمین، 67:2 و 78، مقاله ی نگارنده نکته هایی در سرگذشت ابن سینا).
حسن کاتب در کمال الادب فی الغناء چنین می گوید: «ان الالحان تخیل النفس الی اشیاء مختلفه... الی شهوات و انبساط و ربما احالتها الی عدم شهوه و انقباض و ربما احالتها الی السکون و ابطال الحس اعنی النوم، و ربما احالتها الی الغضب و السخط، و ربما احالتها الی الصمت و السکون، و ربما احالتها الی الحرکه و الوثب او الی الفرح او الی الحزن او الی الامن او الی الخوف (ص 64، ترجمه ی فرانسوی، ص 72).
در کمال الادب فی الغناء در ده جا از فارابی یاد شده است. مؤلف آن چنان که در این کتاب می بینیم (ص 14 و 210) مانند فارابی ذوق شیعی دارد و به گفته ی مترجم فرانسوی، آمنون شیلواه، (ص 6) همین ذوق او را واداشته است که از موسیقی بحث کند که با زیباشناسی پیوستگی دارد. چنان که گفته ام در کمال الادب فی الغناء در ده جا از سرخسی و کتاب موسیقی او بهره برده شده است و نموداری از آثار او را در این کتاب می توانیم بیابیم.
صفی الدین ابوالمفاخر عبدالمؤمن ارموی بغدادی (613-693) در الرساله الشرفیه از اندیشه ی فارابی سخت خرده گرفته است (نسخه ی برلین، 58:5، ش 5506).
قطب الدین شیرازی در دره التاج و شمس الدین محمد آملی در نفایس الفنون و عبدالقادر مراغی در نوشته های خود از گفته های ارموی خرده گیری کردند.

فارابی پارسا و میگساری

درباره ی میگساری ابن سینا داستان آوردند، برای فارابی هم نوشته اند که با چهار درم که سیف الدوله ی حمدانی روزانه بدو می رسانده است خونابه ی دل بره (ماء قلوب الحملان) و خمر ریحانی می خورده است و هیچ گاه به هیئت و زی خاصی و نه جایگاه و خانه ای و نه مکسب و پیشه ای نمی اندیشیده و به پارسایی می زیسته است.
می گویند که او چنین سروده است:

بزجاجتین قطعت عمری
و علیهما عؤلت امری

فزجاجه ملئت بحبر
و زجاجه ملئت بخمر

فبذی ادون حکمتی
و بذی ازیل هموم صدری

نیز:

لما رایت الزمان نکسا
و لیس فی الصحبه انتفاع

کل رئیس به ملال
و کل رأس به صداع

لزمت بیتی و صنت عرضا
به من العزه اقتناع

اشرب مما اقتنیت راحا
لها علی راحتی شعاع

لی من قواریرها ندامی
و من قراقیرها سماع

و اجتنی من حدیث قوم
قد اقفرت منهم البقاع

فارابی و دیوانگی

ابوالحسن احمد بن محمد بن یحیی طبری ترنجی که در 321 و 366 زنده بوده و با علی بن عباس مجوسی اهوازی نزد ابوماهر موسی بن سیار درس خوانده و پزشک دربار رکن الدوله (320-366) به شمار می آمده و گویا در 375 درگذشته باشد (سزگین، 307:3) در المعاجات البقراطیه در «المقاله الثالثه» «الباب الواحد و الثلثون فی المالیخولیا» از چهار فیلسوف که به المالیخولیا دچار شده اند یاد می کند؛ مانند عیسی بن ماسویه و ابو زکریا ابن قسیما و عمر بن یقف (یقفه). وی درباره ی فارابی چنین می نویسد:
«و قدر رأیت فی زماننا جماعه من الافاضل تفردوا بانفسهم و لزموا الافکار و مجانبه الناس ترفعا عنهم و ترک الاشتغال بغیر العلوم و الدراسه فاحترقت اخلاطهم و حدثت بهم المالیخولیا و منهم قد لزمه اقطیقوس فارمی الی السل و هلک و منهم الفارابی کان لا یختلط الناس و یتجنبهم، فاذا عاب انساناً، عابه بانه یجالس العامه و یخاطب السوقه و یخالطه. فحدث به ضرب من المالیخولیا، فکان یخرج الی الطریق و السوق فیقعد و یهذی بالمنطقیات مع جمیع الناس، و یلعب به الصبیان و السوقه. و بلغنی انه کان مارا یوما فی مثلثه (صینیه) الکرخ فینظر الی انسان یبیع شیئا من الحلاوه، فقال، کیف یبیع هذا؟ فاجابه الطواف بان قال: رطل منه بکذا و کذا. فخاصمه و واثبه و اجتمع الناس علیهما، و ترافعا الی الشرطیه فسأله الوالی عما جری منهما، و السبب الذی دعاه الی مواثبته. فقال: انی اسأله عن الکیفیه و هو یجیبنی عن الکمیه! فضحک الوالی و امر بترکه و تخلیه سبیله. و تزاید ما علیه لامتناعه من قبول مشوره الطیب الی ان هلک» (ش 295 پزشکی، ص 127، ش 225 مجلس).
نفیس کرمانی در شرح الاسباب و العلامات سمرقندی (چاپ 1272، ص 43) و خوانساری در روضات الجنات (در سرگذشت فارابی به نقل از آن) همین سخنان ترنجی را آورده اند. من در فهرست دانشگاه (2428:6) نیز آن را به فارسی درآورده ام.
بیهقی در تتمه صوان الحکمه (ص 19) می نویسد: «و بعض من لم یکن معرفه بالتواریخ یحکی ان ابانصر قدعراه المالیخولیا و مر علی شط دجله برجل یبیع التمر، فقال له کیف تبیع التمر؟ فاجاب الرجل بکلام غیر ملایم. فضربه ابونصر و قال أسألک عن الکیف، و انت تجیب عن الکم! و هذا، ابونصر الطیب السمرقندی، لا ابونصر الفارابی، و الله اعلم».
ریشه ی سخن ترنجی هم گویا دشمنی بوده است که میان فیلسوفان پیرو عقل و طبایعیان و پزشکان پیرو آزمایش و تجربه دیده می شود. چنین داستانی برای ابن هیثم بصری هم گفته اند (خزرجی، 92:2).

اشارتی به چند رساله ی فارابی

1. او در «تفسیر بعض اسماء الحکماء المتقدمین»، معانی لغوی نام چند فیلسوف یونانی را آورده و از آن برمی آید که یونانی می دانسته است.
2. ماینبغی لمن اراد الشروع فی الحکمه: بیهقی آن را در تتمه صوان الحکمه آورده و در ترجمه ی فارسی آن هم هست و گویا همان باشد که ابن ابی اصیبعه از آن به نام «کلام فی لوازم الفلسفه» یاد کرده است. نسخه های جداگانه ای هم از متن و ترجمه ی آن به فارسی در دست داریم. او در آن وظایفی را که دوستدار دانش را می باید نشان می دهد.
3. رساله فی ماینبغی ان یقدم قبل تعلم الفلسفه الماخوذه عن ارسطو که چند بار چاپ شده است.
در برنامه ی اسکوریال و دو کتاب قفطی و ابن ابی اصیبعه به نام «کتاب فی الاشیاء التی یحتاج ان تعلم قبل الفلسفه» آمده است.
فارابی در آن از هفت گروه فلسفی یاد کرده و این را باید از حنین بن اسحاق ترجمان گرفته باشد، چنان که ابوالفرج ابن الطیب در تفسیر مقولات و صاعد اندلسی در طبقات الامم (ص 47) و قفطی در تاریخ الحکماء (ص 25) آنها را گویا از روی گفته ی هر دو برشمردند. یعقوبی در تاریخ (47:1) گروه های فلسفی را بدین گونه یاد کرده است: حنفاء هرمسی، سوفسطاییان پیرو زینون، دهریان گراینده ی به ازلیت انسان، اصحاب الجوهر ارسطاطالیسی که به جوهر و اعراض می گویند.
4. رساله من کلام افلاطون فی معنی الفلسفه و الاعمال المرضیه که نسخه ی آن در کابل هست و او در آن از افلاطون بهره برده است.
5. کلام فی معانی اسم الفلسفه و سبب ظهورها و اسماء المبرزین فیها و علی من قراوه منهم یا رساله فی بیان ظهور الفلسفه که قفطی و خزرجی از آن نام برده اند و در برنامج اسکوریال هم آمده (اشتاینشنایدر، ص 217) و تحریری از آن را در التنبیه و الاشراف مسعودی (ص 115-122) می بینیم و جداگانه هم دو بار چاپ شده است. من گزیده ی آن را از روی نسخه های چاپ شده و نقل ابن ابی اصیبعه و نوشته ی مسعودی و نسخه ی کابل (مجله معهد المخطوطات، 23:1 و فهرست بورکوی، ص 293) در آغاز این گفتار آورده ام.
چنان که می بینیم خطابی راوی این رساله است و به نام او در فصول مدنی (شماره ی 97 یا 92 هر دو چاپ آن برمی خوریم).
6. کتاب المختصر الصغیر فی المنطق علی طریقه المتکلمین که نام آن در برنامج و در فهرست قفطی و ابن ابی اصیبعه آمده و مانند «کتاب المنطق یذکر فیه مایحتاج الیه منه بالفاظ متکلمی الاسلام» محمد زکریای رازی است و هر دو فیلسوف خواسته اند در برابر خرده گیری ها که ظاهریان از منطق کرده آن را به روش استدلال متکلمان اسلامی نزدیک سازند. فارابی را سه رساله ی دیگر است با عنوان های:
1. «کلام جمعه من اقاویل النبی یشیر الی صناعه المنطق»؛ 2. «کتاب الخطابه جمع فیه احادیث عن النبی»؛ 3. «الفصول المنتزعه من الاخبار» که مانند آن یکی است (اشتاینشنایدر، ص 217).
7. فصوص الحکمه: صلاح الدین المنجد به من گفته است که ابن العربی در یکی از کتاب های خود نوشته است که پیش از من کسی به کتاب خود نام فصوص نداده است.
قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین، چنان که در روضات خوانساری (ص 682) هم آمده است، گفته است که «رساله ی فصوص را به او نسبت می دهند، ظاهر در خلاف آن است».
پس نزد شوشتری نسبت فصوص به او مسلم نیست. درباره ی این کتاب باید در جای دیگر سخن گفت.

شاگردان فارابی

1. فارابی شرح کتاب البرهان ارسطو را بر ابراهیم بن عدی کاتب شاگرد خودش در حلب املاء کرده است (عیون، 139:2).
2. یحیی بن عدی بن حمید بن زکریای تفلیسی (تکریتی) منطقی در گذشته ی 364 هم از شاگردان فارابی بوده است. مسعودی در التنبیه و الاشراف (106) می نویسد که پس از فارابی جزوی نمانده و او در فلسفه ی نخستین به روش رازی اندیشه ی فیثاغورسی دارد (ابن الندیم، 305، 309، 310، 321 و 32).
3. ابو اسحاق ابراهیم بن عبدالله بغدادی ترسای مترجم را هم می توان از شاگردان فارابی به شمار آورد، همان که دیباچه ای بر النکت فی مایصح و مالایصح من احکام النجوم نوشته است.
4. راوی رساله ی ظهور الفلسفه در نسخه ی کابل خطابی است که در فصول مدنی (بند 92 و 97) هم از او یاد شده است و درست ندانسته ایم کدام یک از دانشمندان ملقب به خطابی است. او را هم باید یکی از شاگردان فارابی به شمار آورد (فهرست دانشکده ی ادبیات تهران، 72:3).

فارابی و سهروردی

شهاب الدین ابوحفص عمر سهروردی (539-632) در رشف (5) النصائح الایمانیه و کشف الفضائح الیونانیه که در 626 (در ترجمه 621) ساخته است (شماره ی 345 دانشگاه تهران 16 ر) می نویسد:
«و المشارالیه ممن ینسب الی الاسلام ابن سینا و ابونصر الفارابی اللذان اختارا مذهب ارسطاطالیس و رجحا مسلکه علی غیره من الفلاسفه و استحسنا مخالفته لاستاذه افلاطن لما قال "افلاطن صدیق و الحق صدیق، و الحق اولی بالصداقه" و انکاره علی استاذه مصیره الی القول بحدث العالم و زعمها ان المشارالیه استمفض و طاب العلم و الحکمه و استخرج زبدته و استعصر خلاصته و تمت حجته و اتضحت محجته».
همین بند در ترجمه ی فارسی که با بسط و تطویل آمده است: محمد طاهر شیرازی قمی گویا در تحفه الاخیار یا کتاب دیگر است که چنین مطالبی از سهروردی می آورد و خوانساری در روضات (ص 682) آن را از وی نقل کرده است. سهروردی نیز می گوید:
کتاب شفا را که در ده جلد است به اذن «شریف مقدس نبوی» (الناصر لدین الله شستم) معین الدین علی بن جلال الدین محمد معلم یزدی در گذشته ی 789 آن را برای نصره الدین شاه یحین اویجی در 774 ترجمه کرده است و آن در 15 باب و دو خاتمه است مانند اصل. (6)
در این ترجمه این نکته هم آمده است که مبارزالدین محمد بن المظفر یزدی در حدود سال 760 در فارس و کرمان و یزد و اصفهان و لرستان کمابیش سه چهار [هزار] مجلد کتب فلسفه و نجوم و وجود مطلق را در دو سال به آب شسته است.
همین سهروردی در اداله العیان علی البرهان (7) که در آن خلیفه را مطاع می پندارد، چنین می نویسد:
«فصل طارطایر افکار الفلاسفه حتی انتهوا الی قفر متناهی الاطراف، انتهت اطرافه الی افکارهم، فسموه عله العلل... فاعلم ان الذی سمیته عله العلل نتیجه مشیه واحده من المشیات الازلیه، انبسطت و انتجت المعلول الاول و الثانی و الثالث و الرابع من العقل و النفس و العقل، حتی انتهی الی غایه مفهومک، ثم انقطعت، و عند هذا القول یسمی ارسطاطالیس و افلاطون من علومهم، و الجمع الذین حصرهم ارباب التصانیف فی تصانیفهم، و اعتدوا بعلومهم و اعتقدوا انهم ظفروا بالصحیح، و ماردهم عن الاعتقاد فیهم اضطراب انحاءهم و تشعب آرائهم».
او پس از این هم در پنج جا از مفهوم «عله العلل» خرده می گیرد چنان که در فصل 9 ترجمه ی رشف النصائح نیز از عله العلل یاد شده است. گویا روی سخن سهروردی به فارابی است که در «دعاء عظیم» و در شعر خود به خدا «عله العلل» خطاب می کند.
به جز سهروردی دیگران هم به رد بر فارابی می پرداختند، چنان که در «الرساله فی ذکر المعاد و الرد علی من عبر عنه بالفلط و الالحاد» از فیثاغورس و افلاطون و فارابی یادی شده است؛ این نکته را در فهرست نسخه های برلین (602:3 ش 4311/2) می بینیم.

بهره برداری از سخنان فارابی و پیروی از او

بسیاری از دانشمندانی که پس از فارابی آمده اند از سخنان او بهره برده اند، نمونه ی آشکار آن ابن سینا است که با خواندن کتاب های او به راز فلسفه مشائی پی برده است.
ابن سینا در شفاء و دیگر نگارش های خود از فارابی با عنوان «فاضل متأخر» سخنانی آورده و گاهی از آنها خرده گرفته است. در منطق شفا (مقاله ی 3، فصل 2، ص 148) چنین می نویسد: «الفاضل الذی اکثر اشتغالی بمخاطبته» پیداست که روی سخنان ابن سینا بیشتر با فارابی است (مقاله ی من برای کنگره ی فارابی در تبریز).
گویند که ابن سینا با فارابی در قضیه ی ذهنیه مخالفت کرده است (روضات 244 از سلم السماوات کازرونی).
ابن سینا ابطال احکام النجوم نگاشته است (قنواتی 52، مهدوی 2) مانند تذاکیر فی مایصح و مالایصح من احکام النجوم و مقاله فی الجهه التی یصح علیها القول باحکام النجوم از فارابی.
الاوسط الجرجانی ابن سینا (قنواتی 45، مهدوی 208) همنام الاوسط الکبیر فارابی است و گویا از آن شرح و تفسیر میانین خواسته شده برای کتاب منطق ارسطو، درست مانند تلخیص المنطق ابن رشد.
البر و الاثم او و الفیض الالهی وابسته ی بدان (قنواتی 249 و 190، مهدوی 40 و 87) گویا با فصول مدنی فارابی پیوندی داشته باشد.
از ابن سینا تحصیل السعاده یاد کرده اند (قنواتی 84، مهدوی 43) در برابر تحصیل السعاده فارابی.
ابن سینا را خطبه الخمر است و سیاسه البدن و فضایل الشراب (قنواتی 129 و 133، مهدوی 71 و 83) و او با میگساری آشنا بوده است، فارابی را هم نوشته اند که میگسار بوده است و شعرهایی درباره ی آن دارد.
فارابی را «دعاء عظیم» است که ابن ابی اصیبعه آورده و نسخه های جدایی هم دارد. در برابر از ابن سینا الخطبه و الخطبه التوحیدیه و الدعا و الملائکه و الورد الاعظم یاد کرده اند (قنواتی 220، 177، 194، 222، 203 و 144، مهدوی 69، 70، 74، 113 و 128).
السیاسه ابن سینا (قنواتی 253، مهدوی 82) بسیا نزدیک به جوامع السیاسه فارابی است.
العروش ابن سینا (قنواتی 184 و 57، مهدوی 89 و 151) را نوشته اند که همان شرح رساله زینون فارابی است.
در برابر عیون المسائل فارابی رساله ای هم به نام عیون المسائل از ابن سینا (قنواتی 16، مهدوی 189) یاد کرده اند.
الفردوس ابن سینا همان فصوص الحکمه فارابی است و «القوی النفسانیه و ادراکاتها» منسوب به ابن سینا هم برابر است با بند 30-50 همین فصوص (قنواتی، 233 و 95، مهدوی 192 و 206، دانشگاه 101:3، 319 و 2432:6).
المفارقات و النفوس منسوب به ابن سینا (قنواتی 100، مهدوی 228) همان اثبات المفارقات فارابی است.
کتابی در کتابخانه ی اسعد افندی هست به شماره ی 1418 در 245 برگ و نسخه ی اصل است و مورخ 9 ذیقعده ی 525 به نام «جمل الفلسفه مماعنی بجمعه و تلخیصه محمد بن علی بن عبدالله بن محمد الهندی» که بسیاری از عبارت های آن مانند سخنان فارابی است. من این کتاب را خوانده ام بسیار سودمند است.
مباهات تورکر در مقدمه ی فرانسوی خود بر رساله ی شرایط الیقین فارابی (ارشتیرما سال 1963، ج 1، ص 186) از این کتاب یاد کرده و تاریخ آن را 533 نوشته است.
عبداللطیف بن یوسف بن محمد بن علی بغدادی گزیده ای فهرست وار از فلسفه ی افلاطون و ارسطو در کتاب النصیحتین الی الناس کافه آورده (ک 89 و 90) و چنین گفته است: «فهذا مقدار ما اختصر من کلام ابی نصر فی هذا الاسلوب» و باید از کتاب الفلسفتین یا جوامع فلسفتی افلاطن و ارسطوطالیس او گرفته باشد. او در همین کتاب گفته است «و قد اطنب ابونصر فی هذا المعنی فی شرحه لکتاب القیاس الکبیر فی تحقیق المقدمه المطلقه و فی المقاییس المختلفه».
او در «رساله فی مجادله الحکیمین الکیمیائی و النظری» می گوید: «و اما ابونصر محمد محمد الفارابی الطرخانی فانه افضل فلاسفه الاسلام، بعید عن المخرقه، بایء من التمویه، نصوح لنفسه و للناس، صدوق، صحیح النظر قوی الذهن، تام الفطره و التخریج، و مع هذا فلم یذکر الکیمیاء الا فی موضع واحد و هو فی کتاب له مدنی،‌ مقدار الکتاب مجلد، و ساق الکلام الی ان قال: انه ینبغی ان یکون فی المدینه شیء هو کل ما فی المدینه بالقوه مثل الاسم الاعظم و خاتم سلیمان بن داود او الاکسیر، فلمالم یکن من ذلک شیء وجب ان یتواضعوا علی الدرهم و الدینار».
«فصول منتزعه من کلام الحکماء انتزعها عبداللطیف بن یوسف بن محمد البغدادی» رساله ی کوچکی است در هفت صفحه و باید از فصول مدنی گرفته شده باشد یا تقلیدی است از آن.
فیلسوفان و متکلمان دیگر هم مانند ابن رشد و غزالی و شهرستانی و ابن سبعین و ابن تیمیه (فتاوی الرد علی المنطقیین 287 و 334، نقض المنطق ص 84، نصیحه اهل الایمان فی الردعلی منطق الیونان سیوطی ص 324) و سهروردی و طوسی از او یاد کرده اند.
منطقیان در کتاب های خود از فارابی یاد کرده و برخی از آراء را به او نسبت داده اند. فیلسوف کتابدار علی قلی خان پسر قرچغای خان در کتاب العباره خود از فارابی یاد کرده است (مشهد، ج 1، ش 157، منطق ص 45 و 46).
از پزشکان موفق الدین اسعد بن المطران دمشقی در گذشته ی 587 را می شناسیم که در بستان الاطباء و روضه الالباء از فارابی یاد کرده و بندی از شرح کوچک او بر ایساغوجی را که اکنون در دست نیست آورده است. نسخه هایی از این کتاب در کلیولند و اصفهان و تهران (مجلس) هست.
پیش از این گفته ام که فارابی در کتاب المله و احصاء العلوم از شریعت و فقه سخن گفته؛ بلکه او مانند ابن مقفع در رساله الصحابه به مبانی علم اصول و اجتهاد اشارت دارد. او چنان که عبداللطیف بغدادی در کتاب النصیحتین الی الناس کافه گفته است گذشته از فلسفه ی نظری و منطق به فلسفه ی عملی بهتر از ابن سینا پرداخته است. به گفته ی بغدادی نوشته های ابن سینا در فلسفه ی عملی ناقص است و همه ی اجزاء فلسفه در کتاب های او حتی در شفاء هم که بزرگ ترین آنها است نیامده و او معترض مندرجات کتاب السیاسه و کتاب نیقوماخیا و کتاب لولیطیا نشده و شاید آنها را در دست نداشته است.
این بود یادداشت های پراکنده ای که درباره ی فارابی فراهم آوردم و اینها اندکی از بسیار است و جست و جو درباره ی این فیلسوف کاری است بس دشوار، اگر ما بخواهیم درست فارابی را بشناسیم و به سرگذشت و اندیشه ی او پی ببریم ناگزیر خواهیم بود:
1. نسخه های آثار او را خواه دست نوشته، یا چاپ شده، یا ترجمه شده به عبری و لاتینی و فارسی و دیگر زبان ها به دقت بخوانیم.
2. به ویژه ببینیم که در آنها نام فارابی چگونه آمده است و به کدام سرزمین او را نسبت داده اند.
3. آنچه سرگذشت نگاران درباره ی او نگاشته همه را پیش چشم داشته باشیم و آنها را با یکدیگر بسنجیم و از دو راه نقد داخلی و خارجی، یا روایت و درایت آنها را بررسی کنیم. همچنین باید دید که مانند اشتانیشنایدر و مدکور درباره ی او چه گفته اند و آنچه دیگران درباره ی او نوشته اند باید گرد آورد.
4. باید درباره ی وسیج و فاراب و اترار و بلاساغون و ترکستان خراسان با راهنمایی آثار جغرافیایی کهن و نو موشکافی کنیم و به ویژه با محیط زندگی آن روزه ی فارابی آشنا شویم و بدانیم که آیا ترکان پیش از فارابی در آن سرزمین پیروز بوده اند یا پس از او؛ آیا فارابی از خاندان ترکی است یا به نوشته ی ابن ابی اصیبعه «فارسی المنتسب»، آیا نام طرخان می رساند که خاندان او ترک بوده اند یا اینکه آن لقبی بیش نبوده است، مانند لقب پادشاهان یهود خزر.
5. زندگی عادی فارابی آیا او پارسا بوده است و به هر چه تعلقات این جهانی است پشت پا زده است؟ پس چرا دنبال سیف الدوله رفت و برای وزیر خلیفه موسیقی کبیر نگاشته است.
6. چگونگی دانش اندوزی او به نوشته خود او و مسعودی و دیگران، استادان او، به یونان رفتن او.
7. شاگردان او که بوده اند و چگونه می آموخته است.
8. چگونگی محیط زندگی او و سفرهای او و حوادث و آشوب اجتماعی و سیاسی زمان او؛ آیا بازیچه بودن دستگاه خلافت عربی در دست ایرانیان و ترکان و مغربیان، آن چنان که حمزه ی اصفهانی در سنی ملوک الارض آورده است و در تاریخ منصوری هم می بینیم، او را وادار کرده بود که به اندیشه ی سیاسی بپردازد و برای امام و پیشوای سیاسی شرایط برگوید که هیچ گاه در این مدعیان جمع نیامده بود. آیا مدینه فاضله ی او در برابر سیاست آشفته ی زمان اوست و آیا او به چشم خود مدینه های ضاله و فاسقه را ندیده است.
9. فارابی بیشتر به منطق که پایه ی آزاد اندیشی است، پرداخته است و بیش از آنچه کلیسا روا داشته بود خوانده است؛ آیا همین او را در پی بردن به آشفتگی اندیشه ی معاصران او یاری نداده است. آری او چراغ منطق را فرا راه خویش داشته است تا بهتر بتواند با درک شرایط یقین و برهان و بازشناختن هنرهای پنج گانه به حقیقت فلسفی پی برد و از جنجال جدال و کلام و سنت ظاهریان برهد.
10. چرا او را استاد دوم یا معلم ثانی خوانده اند؛ آیا بیهقی نخستین کسی است که این نام را بدو داد. تا چه اندازه او در معاصران خود مؤثر بوده است و اثر او در اندیشه های دانشمندان پس از وی تا چه اندازه است.
11. ابن سینا و ابن رشد تا چه اندازه از او بهره مند شده اند و از این دو کدام بیشتر به وی گرویده است.
12. سنجش اندیشه ی فلسفی فارابی با سخنان کندی و دیگران، مانند سرخسی و متی و یعقوبی و بررسی از ریشه های ایرانی و یونانی آن.
13. سنجش میان فلسفه ی باطنی سجستانی و نسفی و کرمانی و فلسفه ی مشائی ابن طبری و ترنجی طبری و ابن هندوی قمی و فلسفه ی اسکندرانی فارابی.
14. بررسی آثار فارابی و اینکه چرا و از کجاست که رساله های دیگری به او بسته اند، چند تای از آنها اکنون هست و چند نسخه از آنها در چند کتابخانه مانده است، چند تای از آنها به چاپ رسیده و در کجا و در چه سالی، به چه زبان ها ترجمه شده و این ترجمه ها در کجاهاست. درباره ی آثار منطقی او باید متوجه بود که آنها چند گونه تدوین شده است و آیا این اختلاف از خود اوست یا از دیگران، نیز سنجش منطق او با منطق ابن مقفع و ابن الطیب و ابن زرعه و ابن سینا و ابن رشد.
15. بررسی از پاره ای کتاب های منسوب بدو مانند فصوص الحکمه و اثبات المفارقات و جز اینها.
16. دوستداران و شیفتگان فارابی، مانند صاعد اندلسی و ابن باجه ی سرقسطی و محمد بن علی هندی مؤلف جمل الحکمه و اسماعیل غازانی تبریزی و محمد تقی استرآبادی و دیگران.
17. بهره برندگان از سخنان او، مانند ابن سینا و ابن میمون و ابن رشد و حازم قرطاجنی و خواجه ی طوسی و خفری و نطامای دشتکی و محمد باقر داماد استرآبادی و صدرای شیرازی و شمسای گیلانی و عبدالرزاق لاهیجانی و فیض کاشانی و حسن گیلانی قمی و سعیدای قمی و علی قلی خان گرجی اصفهانی و دیگران.
18. مخالفان و دشمنان فارابی، مانند غزالی و شهرستانی و فرید غیلانی و ابن نجاء و ابن تیمیه و ابن حجر و ابن القیم و محمد طاهر شیرازی قمی و محمد باقر مجلسی و دیگران.
19. دانشمندانی که از اندیشه ی منطقی او بهره بردند و سخنان او را در کتاب های خود به نام، یا بی نام آورده اند، مانند امام رازی و خواجه ی طوسی و شمس الدین سمرقندی و دبیران کاتبی و قطب رازی و عبدالله یزدی و دیگران.
20. پیروان او در سیاست و اخلاق مانند خواجه ی طوسی و قاضی عضد ایجی و جلال الدین محمد دوانی و غیاث الدین منصور دشتکی و سلطان العلماء اصفهانی و ابن خاتون عاملی.

پی نوشت ها :

1. سرگذشت او در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، ص 101 و 125 و 128 و 166 آمده است (نیز کحاله: 82:7).
2. گویا از اینجاست که گفته اند فارابی گرایش به باطنی های فاطمی داشته است (ص 78، مقدمه ی الجمع بین الامرین).
3. برای «مخمسه» بنگرید به: کتاب المقالات و الفرق اشعری، ص 56؛ اختیار معرفه الرجال کشی، ص 399؛ مقالات الاسلامیین، 82:1؛ در رساله ی موسیقی اخوان الصفاء (161:1) آمده است: «الخرمیه فی مخمساتهم».
4. بنگرید به: نشوار المحاضره و اخبار المذاکره از قاضی ابوعلی محسن بن علی تنوخی در گذشته ی 384 (222:2 و 107:2) / تجارب الامم رازی، 338:1، سال 324 / الفخری 281 / تجارب السلف 317 / تاریخ وزراء عقیلی 133 / تحفه الامراء فی التاریخ الوزراء ابی الحسن الهلال بن المحسن الصابی چاپ 1958، ص 74 و 75 و 191 و 338 که در اینجاها از وی یادی شده است.
5. فهرست دانشگاه، 448:3.
6. فهرست فیلم ها 607:1، ش 1495 از نسخه ی شماره ی Add 23 580‌ موزه ی بریتانیا نوشته ی عبدالله فضل الله نیشابوری در روز شنبه 1 رمضان 891 (نیز قاهره ش 1484 و فهرست منزوی 1084).
7. نسخه ی ش 1447/27 حمیدیه مورخ 750 تا 811 و ش 1589/51 کوپروا از سده ی 8 و 9 یاد شده در فهرست فیلم ها (424:1 و 483 ش 195 و 462 و 463).

منبع مقاله :
دانش پژوه، محمد تقی، (1390)، فارابی شناسی (گزیده مقالات) به اهتمام میثم کرمی، تهران، مؤسسه انتشارات حکمت، چاپ اول